همیشه یادت باشه که
یه تنها دوست داره
دوست داشتنم دروغ نبود نخواستی عاشقم بشی
نخواستی با حضوره من از دیگرون دست بکشی
دوست داشتنم دروغ نبود نخواستی با من بمونی
حرفات همه بهونه بود خودت اینا خوب می دونی
نموندیو ، نخواستیا ، نموندیو ندیدی
من بی تو جون سپردم تو به کجا رسیدی
گفتی که عشق و عاشقی فقط تو شهر قصه هاس
یک شب که من خیلی خواب بودم،
وقتی که دیگر آنقدر خواب بودم،
که گویا مثل مرده ای روی تخت افتاده بودم،
تو بیا به خوابم، و آنقدر با سر و صدا بیا،
که من با همه ی خواب رفته گی ام،
از خواب بیدار شوم،
طوری که تا صبح چشمهایم رنگ خواب را نبیند.
یک شب که خیلی من خواب بودم،
تنها تو به خوابم بیا،
و مرا با بوسه ی،
بیدار کن...
شب می رسد از راه من در قاب تنهایی...
آیا به دادم می رسد این بی شکیبایی..
چون برکه ای چشم انتظارم می شود آیا..
پیدا شود در ساحلم یک مرغ دریایی..
یادت فضای خاطراتم را معطر کرد..
تا محو گشتم در شبی تاریک و رویایی...
رفتی اگر در جاده گم شدنقش چشمانت...
گفتی که فردا میرسی اما چه فردایی...
سودای عشقت تار و پودم را به آتش زد..
دارد عذابم میدهد این درد تنهایی.
.در طالعم یک آسمان آیینه می بینم..
اما نمی بینم که باز از راه می آیی..
من پذیرفتم که عشق افسانه است ... این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم ... با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش ... از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی ... آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را ... تلخی بر خوردهای سرد را
...............................................................
دیگه یار نمی خوام وقتیکه می بینی عشق دوروغه چراغش بی فروغه
آخه وقتی که وفا نیست عشقو عاشقی چیست؟؟؟
............................................................
بدترین شکل دلتنگی برای کسی آن است که در کنارش باشی و بدانی که هرگز به او نخواهی
رسید هیچ کس لیاقت اشک های تو را ندارد و کسی که چنین ارزشی دارد ...
باعث ریختن اشک های تو نمی شود
..........................................................
نقش کردم رخ زیبای تو بر خانه دل........خانه ویران شدوآن نقش به دیوار بماند
..........................................................
دانی که چرا زمیوه ها سیب نکوست نیمش رخ عاشق است و نیمش رخ دوست
آن زردی و سرخی که درآن می بینی زردی رخ عاشق است و سرخی رخ دوست.
آن دوست که بی وفاست دشمن به از اوست... آن نقره که بی بهاست
آهن به از اوست
....................................................
در نگاه کسانی که پرواز را نمی فهمند ،
هر چه بیشتر اوج بگیری کوچکتر خواهی شد
...................................................
آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد،
رهگذری بود روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها
همان آوازی بود که من گمان میکردم میگوید: دوستت دارم
این روزها بسیار عجیب شده ام
به قلب خودم هم، شک می کنم
احساساتم را تعریف نمی کنم
می دانم دلتنگی تو، احساس تنهایی نمی کند
شب را در دست می گیری
جهان از سازت مست می شود
یادم می آید
شبی پُر از عشق بودم
هنوز بدنیا نیامده بودم
برایت نقاشی می کنم
یک پنجره ی بزرگ، به بزرگی تمامی چشم ها
بدون لنز
انگار سرنوشت جهان
بریدن است و
دویدن و
نرسیدن
دلم می خواهد گریه کنم..داد بزنم..گله کنم
اما کسی نمی شنوه... صدای گریه های من
روزا دارن می گذرن وعمر منم تموم می شه
شبا دارن صبح می شن و این قصه هم تموم می شه
فقط یه اسم..فقط یه یاد....ازم تو دنیا می مونه
شاید اگه حرف بزنم...داد بزنم...
یا شعرامو واسه همه...تو کوچه فریاد بزنم!!!
اسم منم خوب بمونه!یاد من از یادا نره
اینکه منم یه روز بودم!نفس هامو با عشق و جون می کشیدم
گرچه دیگه فرق نداره ...چونکه دیگه نمی مونم
چه فرقی داره که منم... یه روزی عاشقی بودم!
که دل دادم به عاشقیم.....اما نموند تو زندگیم!
سوای این عاشقیا ...من عاشق زندگیم
عاشق این فرشته هام...که گاهیم یه شیطونن!!
من عاشقم و دل دارم...چون که منم یه آدمم!!
آدما زود اسیر می شن....دل رو میدن فقیر می شن!!!
از همدیگه زود سیر می شن...زودی می یان و پیرمی شن...
بعدش می رن زیر یه خاک..آدما زود تموم می شن!!
یه عده از این آدما..انگار تو پیله می مونن...
عمرشونم تموم می شه ..توپیله هاشون میمیرن!!
بعضی ها پروازمی کن!!!پیله هارو باز می کنن!!!
بعدش می رن به آسمون...پرمی کشن تو کهکشون...
از آدما فقط یه اسم ...فقط یه یاد..فقط همون خاک می مونه...
بیاید همه قولی بدیم...تو پیله هامون نمونیم!
چون آسمون سهممونه...و پر کشیدن تقدیرمونه!
بروبمیردیگه دوست ندارم
شدی سیاهی واسه روزگارم
دیگه نمی خوام واسه بی وفائیت
مثل یه ابری بشمُ ببارم
بروبمیرکه دیگه عاشقت رفت
رفتُ یه دنیای دیگه بسازه
دیگه نمی خواد توی راه عشقش
دل به هربی سروپا ببازه
خیلی ساده جای عشقت
تودلم نفرتُ کاشتی
همه هستی موگرفتی
واسه من چیزی نذاشتی
واسه نفرت تو وجودم
توتموم تاروپودم
واسه اینه که تو قلبت
من واست بازیچه بودم
فکرنکنی حال منُ گرفتی
اینم بدون تا وقتی که نفهمی
تنها چیزی که حالمو میگیره
قیافتِ نگی بهم نگفتی
بچه ها امروز می خوام یه حرفی رو بهتون بگم
نمی دونم تا حالا چند نفرتون به این فکر کردید که واسه چی زنده هستیم ؟
چرا به دنیا اومدیم ؟
تا کی زنده هستیم ؟
واسه چه کسی زنده هستیم ؟
چرا دنیا با این همه کثافت کاریهاش بازم به نظرمون قشنگ میاد ؟
تا وقتی که مریض نشی کسی برات گل نمیاره
تا فریاد نزنی کسی نوازشت نمیکنه
تا گریه نکنی کسی نوازشت نمیکنه
تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد
و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمیبخشه